پریا

نظر بدین خوشحال می شم

پریا

نظر بدین خوشحال می شم

زشت و زیبا

 عید سعید قربان مبارک. امیدوارم شب یلدای قشنگی رو سپری کنید

  نه میشه باورت کنم ، نه میشه از تو رد بشم

 

  نه میشه خوب من بشی ، نه میشه با تو بد بشم

 

  نه دل دارم که بشکنی ، نه جون دارم فدات کنم

 

 نه پای موندنه منی ، نه میتونم رهات کنم

 

 نه میتونه توو خلوتش دلم صدا کنه تورو

 

 نه میتونم بگم بمون نه میتونم بگم برو

 

 کجا برم که عطر تو نپیچه توی لحظه هام

 

 قصمو از کجا بگم که پا نگیری توو صدام

 

 چه جوری از تو بگذرم تویی که معنی منی

 

 تویی که از منی اگر تیشه به ریشه میزنی

 

 نه ساده ای نه خط خطی نه دشمنی نه هم نفس

 

 نه با تو جای موندنه نه مونده راه پیش و پس

  آهنگ زشت و زیبا از احسان خواجه امیری ( آلبوم سلام آخر )

 

 

 

 

قسمت چهارم خاطرات

خب الان رسیدیم به کلاس چهارم. فامیل معلم کلاس چهارمم خانوم قاسمی بود که چون معلم خواهرم هم بودن منو میشناختن. اتفاقآ تا چند سال پیش هم روزای معلم می رفتم خونه ی خانوم قاسمی. از شانس بد من خانوم قاسمی پسر نداشت(توی این چیزا مثل اینکه شانس ندارم) خلاصه این خانوم قاسمی به شاگرداش خط تحریری یاد می داد و همیشه توی دیکته ها غلط از خط تحریری می گرفت. بیچاره خیلی سعی کرد خط منو درست کنه اما...نه که خطم بد باشه ها . نه خطم کاملا قابل خوندنه ولی اصلا ادعایی به خوش خط بودنم ندارم.مهم اینه که راحت میشه خوند تازه تمیزم می نویسما. هرکی شک داره بیاد جزوه هامو نشونش بدم.خلاصه همیشه یه عالمه غلط خط تحریری داشتم. آهان از این سن گیج هم شدم و خیلی وقتا یه دفتری ، مدادی ، پوشه ای خلاصه یه چیزی توی خونه جا می ذاشتم. و نکته ی آخر اینکه همچنان با بیدار شدن از خواب درگیر بودم.

مناجات ۳

 آمرزش جویم از خدایی که پرستیده ی شایسته ای جز او نیست،

  زنده است و پاینده و بخشاینده ی مهربان و صاحب جلال و کرم و

  از او خواهم که مرا پذیرا گردد چونان بنده ی خوار فروتن.

 ای کسانی که گرویدید به ایمان ،

 رحمت بر او خواهید و درود فراوان بر او دهید که

 شایسته ی پرستش نیست جز او.

 بار خدایا !

 منزهی تو ، بیامرز گناهانمان همه و همه را

 زیرا نیامرزد گناهان را همه و همه جز تو.

سلام آخر

 جای همتون خالی امشب رفته بودم کنسرت احسان خواجه امیری. واسه همین میخوام یکی از شعراش که خیلی دوست دارمو بنویسم.

                                          سلام آخر

  سلام ای غروب غریبانه ی دل

  سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

  سلام ای غم لحظه های جدایی 

  خداحافظ ای شعر شبهای روشن 

  خداحافظ ای قصه ی عاشقانه  

  خداحافظ ای آبی روشن عشق

  خداحافظ ای عطر شعر شبانه

  خداحافظ ای همنشین همیشه 

 خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

 تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

 تو را می سپارم به دلهای خسته

 تو را می سپارم به دامان دریا

 اگر شب نشینم اگر شب شکسته

 تو را می سپارم به رویای فردا

 به شب می سپارم تو را تا نسوزد

 به دل می سپارم تو را تا نمیرد

 اگر چشمه ی واژه از غم نخشکد

 اگر روزگار این صدا را نگیرد

 خداحافظ ای برگ و بار دل من

 خداحافظ ای سایه سار همیشه

 اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

 خداحافظ ای نوبهار همیشه

                              

قسمت سوم خاطرات

خب این قسمت میرسیم به کلاس سوم. من نمیدونم چرا برعکس دوره ی راهنمایی٬ از دبستانم زیاد چیزی یادم نمیاد. حالا وقتی رسیدیم به راهنمایی شما هم با من هم عقیده میشین.

فکر کنم فامیلی معلم سوم دبستانم خاموم صباغ زاده بود یا شاید هم صباغیان.نمی دونم والا یادمه رفتم جشن تکلیف که برامون گرفته بودن و لباس سفید تنمون کردن و از این حرفا. البته فکر نکنین خیلی به مغزم فشار وارد کردم تا این موضوع یادم بیادا. نه ! ۲تا از عکسای جشن تکلیفم روبروم به دیوار زده شده واسه همین اصلآ و ابدآ به مخم فشار وارد نفرمودمهمچنان هم با بیدار شدن از خواب مشکل داشتم. ظهر که از مدرسه بر می گشتم میدیدم یه عده تازه دارن میرن مدرسه میخواستم خودمو خفه کنم. شاید یکه از معدود آرزوهام که بهش نرسیدم این بود که مدرسه ام ظهری باشه که نشد 

با تو...

 برای تو در سرزمین قلبم خانه ای ساخته ام که پنجره هایش هیچگاه

 هیچگاه از دیدن تو سیر نمی شوند. وقتی تو هستی می توانم همه ی

دنیا را سطر به سطر بخوانم. می توانم دوباره با یک نگاهت صدها

یا بلکه هزاران کتاب و متن عاشقانه بنویسم. با تو می توانم......

قسمت دوم خاطرات

خب در این قسمت می رسیم به وقتی که کلاس دوم رفتم. راستش فامیل معلمم یادم نیست اما اسمشون ایران بود. در واقع ایران جون

یادمه ایران جون به ما میگفت که یه کامپیوتر داره توی خونش که همه ی ما رو میبینه واسه همین حواسمون باشه تا رفتار بدی نکنیم بگذریم از اینکه طبیعتآ از یکسری شیطونیها صرف نظر کردم تا آبروم نره.آخه میدونین امممم پیش خودمون بمونه ها. ایران جون یه پسر داشت اسمش سروش بود. چند بار اومده بود مدرسه. همسن های خودمون بود. قیافشم به چشم برادری خوب بود خلاصه همه یه خودشیرینی هایی می کردن و سعی می کردن خوشونو خوب جلوه بدن دیگه چیزی از اون موقع یادم نمیاد جز اینکه همچنان بزرگترین مشکلم بیدار شدن از خواب صبح بود.