پریا

نظر بدین خوشحال می شم

پریا

نظر بدین خوشحال می شم

4 حکایت از بهلول

روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.

با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد.

کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند.

بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت. ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند. ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران، بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد.

خدمتکاران حمامی متغیر گردیده پرسیدند: سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟

بهلول گفت:مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید !!!


یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد !

هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی !!!

مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ...

بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذای تو خورده است؟

آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است.

بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت : ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر.

آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟

بهلول گفت مطابق عدالت است : کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند !


فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.

بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.

آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!

بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است...!


شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسید :

می خواهم از کوهی بلند بالا روم می توانی نزدیکترین را ه را به من نشان دهی؟

بهلول جواب داد:  نزدیکترین و آسانترین راه : نرفتن بالای کوه است !!!   


 
 
 

دیوار بی در

این هم متن جدیدترین آهنگ محسن چاوشی بنام دیوار بی در 

 توی این خونه پوسیدم خدایا

مگه دیوار اینجا در نداره

چقدر باید تحمل کرد بی عشق

مگه دنیا درو پیکر نداره

چشام کم سو شد از بس گریه کردم

نمی دونم کی از این خونه میرم

دارم می پوسم و چشم انتظارم دارم می میرم و از رو نمیرم

هی سر به راه تر هی سر به زیر تر 


هی گوشه گیر تر

هر لحظه خسته تر

هر لحظه تلخ تر هر لحظه دیر تر

دنیای من تویی دنیا ولی میگن زندون مومنه

آخه چه جوری از خیر تو بگذرم

این غیر ممکنه

درست از اولین باری که رفتی درست از اولین باری که مردم

درست از آخرین برگی که باختی درست از آخرین دستی که بردم

درست از روز اول رفته بودی همون روزی که من از دست رفتم

عزیزم عشق تو بن بست من بود منم تا آخر بن بست رفتم

رمضان

باز امشب حق صدایم کرده است 

 

وارد مهمانسرایم کرده است  

 

با همه نقصی که در من بوده است 

 

باز هم او دعوتم بنموده است  

 

مهمانی شد شروع ای عاشقان  

 

نور حق کرده طلوع ای عاشقان  

 

باز مولا سفره داری می کند 

 

دعوت از عبد فراری می کند 

 

(حلول ماه مبارک رمضان بر همگی مبارک باد.التماس دعا)

بعد از من

مرا عمری به دنبالت کشاندی 


سرانجامم به خاکستر نشاندی  


ربودی دفتر دل را و افسوس 


که سطری هم از این دفتر نخواندی  


گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت 


پس از مرگم سرشتی هم فشاندی 
 

گذشت از من ، ولی آخر نگفتی  


که بعد از من به امید که ماندی ؟ 

 

                            ( فریدون مشیری )

همدم

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه  

 

خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه 

 

کنارم هستی و بازم بهونه هامو می گیرم  

 

میگم وای ... چقدر سرده میام دستاتو می گیرم  

 

یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی می میرم 

 

از اینجا تا دم در هم بری دلشوره می گیرم  

 

فقط توو فکر این عشقم توو فکر بودن با هم 

   

 محاله پیش من باشی برم سرگرم کاریشم   

 

می دونم که یه وقتهایی دلت می گیره از کارم 

 

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم 

 

تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگی ها داری   

 

تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خود آزاری

از این تکرار دلگیرم

قدم قدم فاصلت رو ازم بگیر 

 

اشاره کن فقط بهم بگو بمیر 

 

اشاره کن به ثانیه به لحظه اومدنت  

 

به عطرخوب بودنت،بوی تنت بوی تنت  

 

من از تاریکی شب های فردا سوز می ترسم  

 

از این تنهایی تکراریه هر روز می ترسم  

 

من از شب سایه های پشت هر دیوار می ترسم  

 

از این تخریب و فرسایش از این آوار می ترسم 

 

بدون تو نمی میرم فقط با مرگ درگیرم  

 

بدون مرهم دستات یه زخم کهنه و پیرم  

 

نمی تونم،نمی میرم،فقط با مرگ درگیرم 

 

نمی مونم،می دونم از این تکرار دلگیرم 

 

بدون برق چشمات از شب و فانوس می ترسم  

 

از اینکه کم بشی از خوابم از این کابوس می ترسم  

 

نمی تونم،نمی میرم،فقط با مرگ درگیرم   

 

نمی مونم، می دونم از این تکرار دلگیرم

وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست ، 

 

گاه نگاه است و گاه سکوت ابدی ...