گذران

گذران

 

تا به کی باید رفت

از دیاری به دیاری دیگر

نتوانم،نتوانم جستن

هر زمان عشقی و یاری دیگر

کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم

از بهاری به بهاری دیگر

 

آه،اکنون دیریست

که فرو ریخته در من،گویی

تیره آواری از ابر گران

چون می آمیزم،با بوسه تو

روی لبهایم،می پندارم

می سپارد جان ،عطری گذران

 

آنچنان آلودست

عشق غمناکم با بیم زوال

که همه زندگیم میلزرد

چون تو را می نگرم

مثل اینست که از پنجره ایی تک درختم را،سرشار از برگ،

در تب زرد خزان می نگرم

مثل اینست که تصویری را

روی جریانهای مغشوش آب روان می نگرم

 

شب و روز،

شب و روز

شب و روز

 

بگذار که فراموش کنم

تو چه هستی،جز یک لحظه

یک لحظه که چشمان مرا

می گشاید در برهوت

 

آگاهی؟

 

بگذار که فراموش کنم.....

 

 

از فروغ فرخزاد