قسمت اول خاطرات

به پیشنهاد دوست عزیزم نارسیس به یک بازی وبلاگی دعوت شدم با موضوع خاطرات دوران مدرسه که در چند پست قصد دارم بنویسم.

من دبستان آیین روشن بودم توی خیابون اختیاریه که هنوزم هست.اسم معلم کلاس اولم خانوم کیوانی بود. الان که فکر میکنم میبینم سر و کله زدن با بچه ها در اون سن واقعا کار سختی هست. خانوم کیوانی اون موقع آخرین سال تحصیلشون بود. نمیدونم بعد از حدود ۱۳ یا ۱۴ سال زنده هستند یا نه.اگه آره که ارزوی سلامتی و عمر زیاد. اگر هم نه که واقعا روحت شاد خانوم کیوانی. الفبای خوندن و نوشتن رو تو بهم یاد دادی که الان اینجا میتونم خاطراتم رو بنویسم. به نظر من نقش معلم های کلاس اول خیلی مهمه و کارشون سخت. پس درود به همه ی معلم ها مخصوصأ کلاس اول.

خاطره ی زیادی یادم نمیاد از کلاس اولم.ولی یادمه روز اول گریه نکردم و خیلی عادی رفتم مدرسه. شاید چون ۲تا خواهر بزرگتر از خودم داشتم و به قضیه آشنا بودم. فقط مشکلم از همون اول تا به امروز بیدار شدن از خواب بوده و هست و خواهد بود از نظر من ساعت ۱۰ صبح هم صبح کله ی سحره