باز امشب حق صدایم کرده است
وارد مهمانسرایم کرده است
با همه نقصی که در من بوده است
باز هم او دعوتم بنموده است
مهمانی شد شروع ای عاشقان
نور حق کرده طلوع ای عاشقان
باز مولا سفره داری می کند
دعوت از عبد فراری می کند
(حلول ماه مبارک رمضان بر همگی مبارک باد.التماس دعا)
باز امشب حق صدایم کرده است
وارد مهمانسرایم کرده است
با همه نقصی که در من بوده است
باز هم او دعوتم بنموده است ......
سلام پریا جون خوبی عزیزم؟.....
مشغله برا همه هست باید برا دوستان هم ی وقتی گذاشت یا نه؟
مرسی ک خبرم کردی منم بهت تبریک میگم ایشالله خدا قبول کنه...
اتماس دعا........
سلاممممم پریا جونم خوبی؟ کجایی نیستی؟ دلم برات
تنگیده....
بدوبیا با زیبا ســـلام آپم دیر نکنی.....
سلام.راستش من همینطوراتفاقی واردوبلاگت شدم وقسمت خاطراتت روخوندم.بعضی وقت هاکه منم به بادامن روزهامی افتم دلم میگیره ونمیدونم چه جوری ازخاطرات اون موقع بنویسم.الآن هرکدوم ازدوستام رفتم یه طرفی وخیلی هاشون هم ازدواج کردن.اماتوکارخوبی میکنی که اینهارومینویسی و بقیه روهم توی احساست شریک میکنی.یادش بخیر...
سلام پریا عزیزم
فکر کنم دیگه باید حلول ماه شوال و بهت تبریک بگم...دو روز دیگه ماه رمضون تمومه
امیدوارم طاعاتت قبول باشه..
عید دو روز آینده ات هم مبارک
موفق باشی گلم
سلام وبلاگ جالبی داری مطلبای قشنگی بود .خوش حال میشم بهم سربزنیییییییییی!
سلاممممممممم
کجایی تو نمیگی دلم واست تنگ شده؟
ی چن وقت نبودم واسه این بود ک بهت سر نزدم....
زود بیا ک منتظرتم.........
salam khobi matnat ali bod khahesh mikonam age matalebe jadid gozashti mano framosh nakon vasam beferest
////////////////////////////////////////
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
شراب شعر چشمان تو
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز
رود آنجا که میبافند کولیهای جادو، گیسوی شب را
همان جاها، که شبها در رواق کهکشانها عود میسوزند
همان جاها، که اخترها به بام قصرها مشعل میافروزند
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل میسایند
همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را میآرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست
همین فردا، همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار میبندد
چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب میزند لبخند
قناریها سرود صبح میخوانند
من آنجا چشم در راه توام، ناگاه
تو را از دور میبینم که میآیی
تو را از دور میبینم که میخندی
تو را از دورمیبینم که میخندی و میآیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
تو را در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسمهای شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس!
سیاهی تار میبندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمانها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
خوب بود
به وبلاگ من هم سر بزنید
www.khandedar2.blogfa.com