پریا

نظر بدین خوشحال می شم

پریا

نظر بدین خوشحال می شم

نگو

یادته حرفهای اولمونو همش از یکی شدن بود و بس 

 

از رفتن تا آخر خوندن و با همدیگه رسیدن بود و بس 

 

حرف دلهامونو میرسوندیم به خدایی که خالق عشقه 

 

میخواستیم اون همصدایی باشیم که تا ابد عاشق عشقه 

 

نه نه نه نگو دیگه نگو راهی واسه من و تو نمونده  

 

نه نه نه نگو دیگه نگو ما رو غم به آخر خط رسونده 

 

نه نه نه نگو دیگه نگو با هم زندگی جهنمه 

 

نه نه نه نگو دیگه نگو که جدایی تموم شدن غمه 

 

ولی دیدی از یادمون رفت قول و قرار عاشقونه  

 

حالا حرفمون فقط اینه کی باید یره کی بمونه 

 

حالا من موندمو شبهای بی تو حالا تو موندی و غم تنهایی 

 

حالا منم و عطر تو و خاطره ها تو و اشک و سکوت و بی صدایی 

 

اینجا منم دلتنگ دیدنت اونجا تو پشیمون و غم زده 

 

خودت ببین لجبازیمون چطور بین من و تو رو بهم زده 

 

                               ( شعر از گروه آریان )

پیاده

توی رگبار سیاهی حسم انگار تازه مونده 

 

اون نگاه سردت اما قلب گرممو سوزونده  

 

من نگام ساده بود اما قلبتو ساده ندیدم 

 

جز فریب و حس غربت من از عشقمون نچیدم 

  

 تو نخواستی تا همیشه قدر بودن رو بدونی  

 

سرنوشت ما همین بود من و تو تنها بمونیم 

 

حالا جز چیک چیک بارون کسی اینجا آشنا نیست 

 

وقت تلخ رفتن باز دیگه اینجا جای ما نیست 

 

من و بارون توو خیابون داریم از فردا میخونیم 

 

که دوباره نکنه ما تنها بمونیم 

 

اشک چشمهامو میریزم پشت پای تو عزیزم 

 

تا شاید یه روز دوباره عشقو توو نگات بریزم 

 

وقتی که توو پیچ جاده آخرین نگاتو کردی 

 

دل من یه لحظه لرزید فکر میکردم بر میگردی 

 

فکر میکردم جای عشقت کینه توو صدام بمونه 

 

از تو و نگاه آخر از من و موندن بخونه 

 

بعد از اون خدانگهدار زندگیم تیره و تاره 

 

ولی عشقت توی سینه ام تا همیشه موندگاره

 

    

 

 

من با زخم زبون هات رفیقم

مرهم بذار با حرفهات روو زخم عمیقم

با توام که داری به گریه ام می خندی

کاش میشد بیای و به من دل ببندی

کل کل

اینم کل کل سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا.

شعر « آزار » اثر سیمین بهبهانی:

 

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

 

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی

جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

 

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:

 

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را

جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست



تولدم

۲۳ سال پیش روز ۲۳ خرداد من به دنیا اومدم.درواقع آپ ویژهام به مناسبت تولدمه.برای ایندفعه شعر پریا از احمد شاملو رو انتخاب کردم که بنویسم.دلیلش هم اینه که اولا تا دلتون بخواد توو این شعر اسم من اومده بعدشم که توو ۶سالگیم دومین شعری که حفظ کردم بعد از شعر کوچه ی مشیری، این شعر بود.شعر طولانی هم هست. امیدوارم حوصله کنید و بخونین.

اما مورد بعدی که باید بگم اینه که تا اواسط تیر مطلبی آپ نمیکنم اما موضوع آپ بعدیم درباره ی نظر نویسندگان و افراد معروف در مورد مردها هست.خیلی وقت بود که میخواستم این مطلب رو بنویسم ولی وقت نمیشد ولی آپ بعدیم رو حتما بخونین چون جالبه و خوندنش خالی از لطف نیست. ممنونم از همه ی دوستانم که بهم سر میزنن. خداحافظ تا اواسط تیر .بین ۸ تا ۱۵ تیر حتما آپ میکنم.

 

یکی بود یکی نبود

 

زیر گنبد کبود

 

لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسته بود

 

زار و زار گریه میکردن پریا

 

مث ابرای باهار گریه میکردن پریا

 

گیسشون قد کمون رنگ شبق

 

از کمون بلند ترک

 

از شبق مشکی ترک

 

روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر

 

پشتشون سرد و سیا قلعه ی افسانه ی پیر

 

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر میومد

 

از عقب از توی برج ناله ی شبگیر میومد

 

*پریا گشنتونه؟

 

پریا تشنتونه؟

 

پریا خسته شدین؟

 

مرغ پر بسته شدین؟

 

چیه این های های تون؟

 

گریه تون وای وای تون؟*

 

پریا هیچی نگفتن،زار و زار گریه میکردن پریا

 

مث ابرای باهار گریه میکردن پریا

 

پریای نازنین

 

چه تونه زار میزنین؟

 

توی این صحرای دور

 

توی این تنگ غروب

 

نمیگین برف میاد؟

 

نمیگین بارون میاد؟

 

نمیگین گرگه میاد میخوردتون؟

 

نمیگین دیبه میاد یه لقمه خام میکندتون؟

 

نمیترسین پریا؟

 

نمیان به شهر ما؟

 

شهر ما صداش میاد صدای زنجیراش میاد

 

پریا قد رشیدم ببینین

 

اسب سفیدم ببینین

 

اسب سفید نقره نل

 

یال و دمش رنگ عسل

 

مرکب صر صر تک من

 

آهوی آهن رگ من

 

گردن و ساقش ببینین

 

باد دماغش ببینین

 

امشب تو شهر چراغونه

 

خونه ی دیبا داغونه

 

مردم ده مهمون مان

 

با دامب و دومب به شهر میان

 

داریه و دمبک میزنن

 

میرقصن و میرقصونن

 

غنچه ی خندون میریزن

 

نقل بیابون میریزن

 

های میکشن

 

هوی میکشن

 

*شهر جای ما شد

 

عید مردماس دیب گله داره

 

دنیا مال ماس دیب گله داره

 

سفیدی پادشاس دیب گله داره

 

سیاهی رو سیاس دیب گله داره*

 

پریا!

 

دیگه توک روز شیکسته

 

درای قلعه بسه

 

اگه تا زوده بلند شین

 

سوار اسب من شین

 

میرسیم به شهر مردو، ببینین صداش میاد

 

جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد

 

آره زنجیرای گرون،حلقه به حلقه،لا به لا

 

میریزن ز دست و  پا

 

پوسیدن،پاره میشن

 

دیبا بیچاره میشن

 

سر به جنگل بذارن جنگلو خار زار میبینن

 

سر به صحرا بذارن کویر و نمک زار میبینن

 

عوضش تو شهر ما...آخ نمیدونین پریا

 

در برجا وا میشن،برده دارا رسوا میشن

 

غلوما آزاد میشن،ویرونه ها آباد میشن

 

هر کی که غصه داره

 

غمشو زمین میذاره

 

قالی میشن حصیرا

 

آزاد میشن اسیرا

 

اسیرا کینه دارن

 

داسشونو ور میدارن

 

سیل میشن شر شر شر

 

آتیش میشن گر گر گر

 

تو قلب شب که بد گله

 

آتیش بازی چه خوشگله

 

آتیش آتیش چه خوبه

 

حالام تنگ غروبه

 

چیزی به شب نمونده

 

به سوز تب نمونده

 

به جستن و وا جستن

 

تو حوض نقره جستن

 

الان غلاما وایسادن که مشعلا رو ور دارن

 

بزنن به جون شب،ظلمتو داغونش کنن

 

عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش کنن

 

به جایی که شنگولش کنن

 

سکه ی یه پولش کنن

 

دست همو بچسبن

 

دور یارو برقصن

 

( حمومک مورچه داره بشین و باشو ) در بیارن

 

(قفل و صندوقچه داره بشین و باشو ) در بیارن

 

پریا! بسه دیگه های های تون

 

گریه تون وای وای تون

 

پریا هیچی نگفتن،زار و زار گریه میکردن پریا

 

مث ابرای باهار گریه میکردن پریا

 

پریای خط خطی

 

لخت و عریون پاپتی

 

شبای چله کوچیک

 

که تو کرسی چیک و چیک

 

تخمه میشکستیم و بارون میومد

 

صداش تو ناودون میومد

 

بی بی جون قصه میگفت

 

حرفهای سربسته میگفت

 

قصه ی پری زرد پری

 

قصه ی سنگ صبور ،بز روی بون

 

قصه  دختر شاه پریون

 

شمایین اون پریا

 

اومدین دنیای ما

 

حالا هی حرص میخورین جوش میخورین

 

غصه ی خاموش میخورین

 

که دنیامون خال خالیه،غصه و رنج خالیه؟

 

دنیای ما قصه نبود

 

پیغوم سربسته نیود

 

دنیای ما عیونه

 

هرکی میخواد بدونه

 

دنیای ما خار داره

 

بیابوناش مار داره

 

هرکی باهاش کار داره

 

دلش خبر دار داره

 

دنیای ما بزرگه

 

پر از شغال و گرگه

 

دنیای ما هی هی هی

 

عقب آتیش لی لی لی

 

آتیش میخوای بالا ترک

 

تا کف پات ترک ترک

 

دنیایه ما همینه

 

بخوای نخوای اینه

 

خوب پریای قصه

 

مرغای پر شیکسته

 

آبتون نبود،دونتون نبود،چایی و قلیونتون نبود؟

 

کی بتون گفت که بیان دنیای ما،دنیای واویلای ما

 

قلعه ی قصه تونو ول بکنین،کارتونو مشکل بکنین؟

 

پریا هیچی نگفتن زار و زار گریه میکردن پریا

 

مث ابرای باهار گریه میکردن پریا

 

دس زدم به شونه شون

 

که کنم روونه شون

 

پریا جیغ زدن،ویغ زدن،جادو بودن دود شدن

 

بالا رفتن تار شدن،پایین اومدن پود شدن

 

پیر شدن،گریه شدن،جوون شدن،خنده شدن

 

خان شدن،بنده شدن،خروس سر کنده شدن

 

میوه شدن،هسته شدن،انار سربسته شدن

 

امید شدن،یاس شدن،ستاره ی نحس شدن...

 

وقتی دیدن ستاره

 

به من اثر نداره

 

میبینم و حاشا میکنم،بازی رو تماشا میکنم

 

هاج و واج و منگ نمیشم،از جادو سنگ نمیشم

 

یکیش تنگ شراب شد

 

یکیش دریای آب شد

 

یکیش کوه شد و زق زد

 

توو آسمون تتق زد

 

شرابه رو سر کشیدم

 

پاشنه رو ور کشیدم

 

زدم به دریا تر شدم،از اونورش به در شدم

 

دویدم و دویدم

 

بالای کوهی رسیدم

 

اونور کوه ساز میزدن

 

همپای آواز میزدن:

 

*دلنگ دلنگ شاد شدیم

 

از ستم آزاد شدیم

 

خورشید خانوم آفتاب کرد

 

کلی برنج تو آب کرد

 

خورشید خانوم بفرمایید

 

از اون بالا بیاین پایین

 

ما ظلمو نفله کردیم

 

آزادی رو قبله کردیم

 

از وقتی خلق پا شد

 

زندگی مال ما شد

 

از شادی سیر نمیشیم

 

دیگه اسیر نمیشیم

 

هاجستیم و واجستیم

 

تو حوض نقره جستیم

 

سیب طلا رو چیدیم

 

به خونمون رسیدیم*

 

بالا رفتم دوغ بود

 

قصه ی بی بیم دروغ بود

 

پایین اومدیم ماست بود

 

قصه ی ما راست بود

 

قصه ی ما به سر رسید

 

کلاغه به خونش نرسید

 

هاچین و واچین

 

زنجیر و ورچین!

 

 

 

 

 

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

به خاطر نزدیک شدن به امتحانات زیاد وقت نمیکنم بیام واسه همین از دوستانی که دیر به دیر بهشون سر میزنم معذرت میخوام. آپ بعدیم ۲۳ خرداد هست یادتون نره سر بزنین چون واسه من یه روز ویژه هست

راستی از این به بعد اکثر چیزایی که که مینویسم دلیل داره.همین!!

 

همه عمر بر ندارم سر از این خمار و مستی

 

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

 

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

 

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

 

چه حکایت از فراغت که نداشتم ولیکن

 

تو چو روی باز کردی ، در ماجرا ببستی

 

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

 

که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

 

دل دردمند ما را که اسیر تست یارا

 

به وصال مرهمی نه ، چو به انتظار خستی

 

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا

 

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

 

برو ای فقیه دانا به خدای بخش مارا

 

تو که زهد و پارسایی ، من و عاشقی و مستی

 

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

 

که چو قبلهایت باشد ، به از آن که خودپرستی

 

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

 

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

 

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

 

نه طریق توست سعدی ، کم خویش گیر و رستی

                   

                                ( سعدی )

 

 

 

پند

این مطلب رو جایی خوندم گفتم اینجا بنویسم شما هم استفاده کنین

 

مراقب افکارت باش که گفتارت میشود

 

مواظب گفتارت باش که رفتارت میشود

 

مواظب رفتارت باش که عادتت میشود

 

مواظب عادتت باش که شخصیتت میشود

 

مواظب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود.