خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت
به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه از پشت بلوغ
سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست...
سهراب سپهری
زندگی مثل یک رودخانه همیشه در جریان است. می گذرد و بر نمیگردد. بعضی ها جریان رودخانه ی زندگیشان زود قطع می شود و بعضی دیر و دیرتر. این جریان همیشه در معرض حوادث قرار دارد. حوادثی خوب و بد. ( کتاب نقطه ی تسلیم ) از شهره وکیلی
دانایی توانایی است ( فرانسیس بیکن )
ایمان و فقط ایمان برای نجات انسان کافی است ( مارتین لوتر )
حقیقت داروی تلخی است که ثمرات شیرینی دارد ( گاندی )
خدایا ! من تو را اطاعت کردم در آنچه بیشتر دوست داری که آن یگانه شناختن تو است و مخالفت تو نکردم در آنچه بیش از هرچه بد دانی که آن کفر است . پس بیامرز برایم آنچه در این میان است ...