قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا
اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود
پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید . ریسمان
نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب و استواری و دعاهایش
نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی
خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.
دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
:شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید. شیطان بود که می گفت
نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود
خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند
پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.
اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند
خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را
......دختر نخستین گره را باز کرد
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی
هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ، شیطان مدت ها بود که گریخته بود
برگرفته از گروه Iranian_Girls
با تشکر از همه ی دوستانی که در این مدت جویای احوالم بودن.
راد استوارت : Rod Stewart
خواننده سرشناس انگلیسی در هایگیت در شمال لندن به دنیا آمد و پدر و مادرش روزنامهفروشی داشتند. راد استوارت مدتی با باشگاههای (سلتیک) و (برنت فورد) کار میکرد بعد (گورکن) شد. در اوایل دهه شصت با (ویز جونز) خواننده فولکور آشنا شد و به موسیقی روی آورد و یک خواننده خیابانی شد. او دور اروپا سفر میکرد و آواز میخواند و پول جمع میکرد. جالب است بدانید که یک بار به جرم ولگردی از اسپانیا اخراج شد.
مایکل دل : Michael Dell
موسس و رییس شرکت سهامی کامپیوتری DELL در یک رستوران چینی ظرفشور بود و ساعتی 2/5 دلار دستمزد میگرفت. او از این تجربهاش به نیکی یاد میکند و میگوید: بهترین بخش آن دوران، عقل و منطق صاحب رستوران بود و اگر کمی زودتر به رستوران میرفتم میتوانستم نهایت استفاده را از او بکنم. او به کارش افتخار میکرد و به هر کسی که از در رستورانش وارد میشد اهمیت میداد.
شون (دیدی) کومبز : Sean (Didi) Combs
هنرپیشه و خواننده آمریکایی (روزنامه پخشکن) بود. در آن زمان او دوازده سال داشت و شاید هرگز فکر نمیکرد این شغل آغازی برای رسیدن به وضعیت کنونی اوست. او از همان ابتدا بلند پرواز بود.
پول پوت : Pol Pot
کامبوجی قبل از اینکه یک خیانتکار جنگی معروف و جهانی شود، (سالوت سار) نام داشت. او در جوانی در رشته نجاری و مهندسی رادیو تحصیل میکرد و بالاخره یک (معلم) شد و در یک مدرسه خصوصی در (پنوم پنه) تدریس میکرد ولی به خاطر گرایش به کمونیسم اخراج شد. پس از آن او نام خود را به (پولپوت) تغییر داد و عضو فدایی حزب کمونیسم کامبوج شد. سالها بعد او فرمانده ارتش (خمر سرخ) بود و در چهار سال حکمرانی بیش از یک میلیون کامبوجی را کشت
اوپرا وینفری : Oprah Winfrey
مجری سرشناس آمریکایی در (میسیسیپی) به دنیا آمد. پدر و مادرش بیش از حد جوان بودند و به همین خاطر مادربزرگش به او رسیدگی میکرد. او از سه سالگی خواندن و نوشتن را به اوپرا آموخت و او را به کلیسای محلی فرستاد. او میتوانست آیات انجیل را به خوبی از حفظ بخواند. در شانزده سالگی یک روز در مسابقه رادیویی شرکت کرد و برنده یک ساعت مچی شد. وقتی برای گرفتن جایزه خود به ایستگاه رادیویی شهر رفت، مطلبی را برای تهیهکنندگان خواند و از همان زمان با حقوق صد دلار در هفته به عنوان (خبرنگار) استخدام شد
تری هچر : Terry Hatcher
هنرپیشه هالیوود در پنج سالگی توسط شوهر خالهاش مورد آزار قرار گرفت و به همینخاطر مبتلا به مشکلات روحی شد. وقتی کمی بزرگتر شد به تحصیل در رشته بازیگری پرداخت ولی اولین شغل هچر در سال 1984 شغلی عجیب بود. او (تشویقکننده) تیم راگبی (سان فرانسیسکو )49 بود و به خاطر آن پول میگرفت.
آدولف هیتلر : Hitler
در کودکی به مدرسه کلیسا میرفت و آرزو داشت کشیش بشود ولی در سال 1903 و پس از مرگ پدر از مدرسه بیرون انداخته شد. سپس به رشته هنر پرداخت ولی به دلیل بدقول بودن دو بار از آکادمی هنرهای زیبای وین اخراج شد. آدلف خسته، تنها، جوان و غمگین شبها را در پانسیون میگذراند و برای پول درآوردن (نقاشی) میکرد و کارت پستال میکشید. اگر جنگ جهانی اول شروع نمیشد شاید او یک نقاش شکستخورده میشد.
ولی پس از شروع جنگ هیتلر قلم را کنار گذاشت و اسلحه به دست گرفت و به ارتش آلمان پیوست. او آنقدر از جنگ لذت میبرد که چند سال بعد تصمیم گرفت یک جنگ دیگر به راه بیندازد
سیلوستر استالونه : S.Stalone
همیشه آدم خشنی بود. او زمانی (جاروکش قفس شیرها) بود. در پانزده سالگی همکلاسیهایش میگفتند او بیش از همه احتمال دارد که زندگیش را روی صندلی الکتریکی به پایان برساند. او بعدها با فیلم (راکی) به شهرت جهانی دست یافت.
جنیفر لوپز : J.Lopez
مدتها قبل از آنکه به خوانندگی روی آورد و تبدیل به یک ستاره شود هر روز لباس سادهای بر تن میکرد و به دادگستری میرفت تا به شغل خود بپردازد چون او یک (مشاور قضایی) بود.
بنیتو موسولینی : Mosilini
دیکتاتور فاشیست ایتالیایی برای یک روزنامه کار میکرد و داستان دنبالهدار مینوشت. یکی از داستانهای او (معشوقه کاردینال) نام داشت که داستان اندوهبار یک کاردینال قرن هفدهمی و معشوقهاش را بیان میکرد.
فیدل کاسترو : Fidel Castro
شایع است که (فیدل کاسترو) رهبر کوبا (بیسبالیست) بود و برای یکی از تیمهای مهم لیگ آمریکا بازی میکرد ولی این گفته اشتباهاست. حقیقت این است که کاسترو فقط در دوران دانشگاه و آن هم در حد معمولی بیسبال کار میکرد. او در سال 1946 در مسابقات بیسبال دانشگاههای حقوق هاوانا مسئول پرتاپ توپ بود و آن کار ساده را هم بد انجام میداد. نکته اینجاست که به گفته خودش به دانشگاه نرفته بود که توپ بازی کند بلکه رفته بود تا علم (حقوق) بیاموزد
بیل گیتس : Bill Gates
فکر نمیکنم فردی در جهان وجود داشته باشه که "بیل گیتس" رو نشناسه. مردی که سالهای متوالی ثروتمندترین مرد جهان بود(جایی خوندم که امسال ثروتمندترین مرد جهان فرد دیگری شناخته شده). بیل گیتس در عمارت کنگره واشنگتن پادو بود.
ویلیام واتکینز : William D. Watkins
رییس فعلی تکنولوژی Seagate در شیفت شب یک بیمارستان روانی کار میکرد. کار او این بود که مراقب بیمارانی که از کنترل خارج میشدند باشد
بیل موری : Bill Murray
کمدین آمریکایی بیرون یک بقالی میایستاد و شاه بلوط میفروخت. او مدتی نیز پیتزافروشی کرده است.
راش لیمبو : Rush Limbaugh
مجری معروف رادیویی آمریکا کفش واکس میزد
رابین ویلیامز : Robin Williams
هنرپیشه و کمدین معروف و محبوب هالیوود پانتومیم خیابانی اجرا میکرد
تامی هیل فایگر : TOMMY HILFIGER
از طراحان بنام و معروف لباس که لباسهای طرح او امروزه بر تن بسیاری از اهالی سرشناس هالیوود دیده میشود، زمانی که هیچ فروشندهای حاضر نشد شلوارهای جین طرح او را در مغازهاش بگذارد و به فروش برساند در کنار خیابان و پشت یک وانت آنها را میفروخت.
جری سینفلد : Jerry Seinfeld
کمدین، هنرپیشه و نویسنده آمریکایی تلفنی لامپ میفروخت
دمی مور : Demi Moore
که سالهاست دوستدارانش برای گرفتن امضا از او هم به او دسترسی ندارند؛ زمانی برای یک مغازه ظروف کرایه کار میکرد.
جنیفر انیستون : Jennifer Aniston
پیشخدمت رستوران بود
براد پیت : Brad Pitt
شوهر سابق جنیفر انیستون و همسر فعلی آنجلینا جولی یخچال حمل میکرد.
گارت بروکس : Garth Brooks
چند ماه قبل از اینکه رکورد جهانی را در موسیقی بشکند، فروشنده یک مغازه چکمهفروشی بود.
جک نیکلسون : Jack Nicholson
بازیگر قدیمی هالیوود در پستخانه کار میکرد
استفان کینگ : Stephen King
نویسنده، در یک مدرسه (سرایدار) بود و وقتی داشت کمدهای دانشآموزان را تمیز میکرد داستان اولین رمانش به ذهنش خطور کرد.
هریسون فورد : Harrison Ford
نجاری میکرد و به این کار خیلی علاقه داشت. او هنوز هم هر وقت فرصتی داشته باشد به چوب و نجاری روی میآورد.
دن براون : Dan Brown
نویسنده رمان معروف (رمز داوینچی) که قبل از ساخته شدن، فیلم آن به زبانهای مختلف ترجمه شده بود، در یک دبیرستان به (تدریس) مشغول بود
تامل در این جملات دریایی از خداشناسی پاک و معصومانه جلو چشامون میاره
از ترجمه کتاب : نامه های بچه ها به خدا
تحلیل کودکان از خدا
* لازم نیست که نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان رو نگاه می کنم.
*فکر می کنم دستگاه منگنه یکی از بزرترین اختراعات تو باشه.
*اسم من سیمونه. اسمم از انجیله. هشت سال و نیم دارم. ما در خیابون پارک زندگی می کنیم. یه سگ دارم که اسمش باستره. یه همستر کوچولو داشتم که از خونه بیرون رفت و فرار کرد. من برای سنم کوچیکم هستم. سرگرمی های من شنا، بولینگ و مطالعه است. من یه آزمایشگاه کوچیک یه کلکسیون سکه و یه کلکسیون ماهی های استوایی دارم. در حال حاضر سه نوع از اونا رو دارم. خوب فکر می کنم که خیلی حرف زدم. خداحافظ
* بعضی وقتها بهت فکر می کنم حتی وقتی دعا نمی کنم.
*شرط می بندم که برای تو خیلی سخته که به همه آدمها در همه جای دنیا عشق داشته باشی.
*خانواده ما فقط از ۴ نفر تشکیل شده و من هیچ وقت نمی تونم این کارو بکنم.
*از همه آدمهایی که برای تو کار می کنند پتروس و یوحنا رو از همه بیشتر دوست دارم.
*اگر روز یکشنبه توی کلیسا رو نگاه کنی بهت کفشای نوام رو نشون می دم.
*من داستان چانوکا رو از همه داستانهای دیگه بیشتر دوست دارم. تو واقعا داستانای قشنگی سر هم کردی.
*دلم میخواد نهصد سال زندگی کنم، مثل شیث که توی کتاب مقدس درباره اش نوشته شده.
*دوستت دارم ،حالت خوبه؟ من خوبم، مادرم پنج دختر و یک پسر داره، من هم یکی از اونا هستم.
*از زمانی که راجع به تو شنیدم دیگه احساس تنهایی نمی کنم.
*ما خوندیم که توماس ادیسون روشنایی رو اختراع کرد اما توی مدرسه دینی می گن که تو اینکار رو کردی. پس شرط می بندم که ادیسون فکر تو رو دزدیده.
*اگر تو نمی گذاشتی که دایناسورها منقرض شوند ما دیگر کشوری نداشتیم. تو کار درستی کردی.
*خدای عزیزم این یک شعر است:
دوستت دارم
زیرا که به من داده ای
هر آنچه برای زندگی
به آن نیازمندم
اما آرزو دارم
به من بگویی
که چرا
مرا چنان آفریدی
که باید بمیرم.
*معرکه است که تو همیشه ستاره ها رو در جای درستشون قرار می دی.
*آدمای بد به نوح می خندیدند و می گفتند که تو احمقی که در زمین خشک کشتی می سازی. اما او خیلی باهوش بود چون شیفته تو بود. این همان کاریست که من می خواهم بکنم.
*فکر نمی کنم که هیچ کس می تونست بهتر از تو خدایی کنه. فقط خواستم که تو اینو بدونی اما من این حرفو به این خاطر نمی زنم که تو خدا هستی.
*من فکر نمی کردم که نارنجی و ارغوانی بهم بیاد، تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی دیدم. دمت گرم.
*من بهترین کاری رو که از دستم بر میاد انجام میدم.
برگرفته از نوشته ی گروه _Iranian_Girls_